خاطرات یک دیوار!
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ب.ظ
خاطرات یک دیوار!!!
یک روز در جای خود آسوده نشسته بودم که خواب رفتم وقتی چشمانم را باز کردم دیدم یکی از کاندیده های شهر جلویم نشسته و یکسره مرا نگاه میکند!
اول با خودم فکر کردم ک حتما تیریپ روشنفکری است و دارد تمرکز میگیرد اما وقتی که داد زدم تو چرا اینجایی او با خشم فراوان فریاد زد:
چته چرا داد میزنی!!
من نماینده نیستم که من همون صندوق صدقه ام, اومدن روم تبلیغ کاندیدا زدن!
و تازه اینجا بود که فهمیدم, اوا راست میگه بیچاره زیر هجوم تبلیغ سر خم کرده و از این همه چسبی که روش زدن احساس بدی داشت!!
تازه یادم اومد که چه کسی بود شعار رعایت قانون میداد😁
۹۴/۱۲/۰۲